معنی نقشی برقالی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

نقشی

نقشی. [ن َ] (اِخ) حسین دهلوی (مولانا...)، متخلص به نقشی. از پارسی گویان قرن دهم هندوستان است.به سال 988 یا 989 هَ. ق. درگذشته است. او راست:
شکر خدا که عمر عزیزم تلف نشد
در یاد زلف و روی تو شد صبح و شام ما.
(از صبح گلشن ص 536) (از قاموس الاعلام ج 3 ص 1960 و ج 6 ص 4598) (از فرهنگ سخنوران ص 614).


علی نقشی

علی نقشی. [ع َ ی ِ ن َ] (اِخ) قریمی آق کرمانی. ملقب به نقشی. رجوع به علی قریمی شود.


خوش نقشی

خوش نقشی. [خوَش ْ / خُش ْ ن َ] (حامص مرکب) خوش اقبالی.سعادت. خوش بیاری. حسن طالع. || خوشگلی.


قره چای نقشی

قره چای نقشی. [ق َ رَ ی ِ ن َ] (اِخ) دهی جزء دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در 25 هزارگزی شمال سراسکند و 7 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به میانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنه ٔ آن 316 تن. آب مشروب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

واژه پیشنهادی

بانک شعر

گفت از بهر غرامت جامه‌ ات بیرون کنم گفت پوسیده است جز نقشی ز پود و تار نیست

مفهوم و معنی شعر گفت از بهر غرامت جامه‌ ات بیرون کنم گفت پوسیده است جز نقشی ز پود و تار نیست با تفسیر کامل
محتسب گفت: برای خسارت، لباست را از تنت بیرون‌ می‌آورم. جواب داد: لباس من پوسیده و نخ‌نما است.
جامه، پود و تار: تناسب / نقشی ز پود و تار نیست: کنایه از نخ‌نما بودن و فرسودگی جامه

فرهنگ فارسی هوشیار

گراور کردن

(مصدر) تهیه کردن گراور از نقشی.

انگلیسی به فارسی

frostwork

نقشی که به تقلید آن درست کنند

معادل ابجد

نقشی برقالی

803

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری